كدام ايرانى مثل قهرمان هاى كليدر حرف مى زند؟ پرسش : اين كه مى گويند دولت آبادى وقتى كليدر را مى نوشت مرتب اشك مى ريخت ، آيا حالت درونى نداشته وقتى رمان را مى نوشته است ؟ حتا ديدم آقاى دولت آبادى در كتاب كليدر از جملات شاعران ايران خيلى استفاده مى كند و به نفع خودش مصادره به مطلوب مى كند . در مثل نيما مى گويد : ” مى تراود مهتاب ، مى درخشد شبتاب “ وقتى مى خواهد ” صبح “ را توصيف كند ، دولت آبادى مى گويد : ” صبح زلال چون آب گواراى چشمه ها از كرانه هاى خاور بر مى تراود و روشنايي نيلگون خود را بر زمين مى پاشاند “. او از شاعران معاصر ايران تصويرهاى فراوانى مى گيرد و وارد رمان مى كند . كليدر به قول يدالله رويايى بيش تر از آن كه به شعر برسد تغذيه از شعر مى كند ؛ يعنى زبان شعر معاصر و تكنيك هاى زبانى كند اين عيب نيست . شاعران پيشرو را با كاربردهاى شخصى اش در رمان وارد مى كند و اين خود البته غنيمتى بر غناى قصه امروز است .
دولت آبادى طرز سخن خود را به طور كامل از گويش و نثر شعر شيوه ى خراسانى و شاعران خراسان برداست مى كند . حرف هايش بسيار احساساتى است مردم اين گونه سخن نمى گويند ، زبان و لحن شعر شاملو هم كلاسيك است ( به جز پريا و دخترهاى ننه دريا حرفه هاى گل محمد دولت دولت آبادى كليشه اى است و بسيار رسمى حرف مى زند . اين گونه گفتار و نوشتار در آثار شاعران و نويسندگان ديگر هم هست در مثل ” ابراهيم در آتش “ شاملو را بخوانيد مثل اين كه بيهقى و حافظ حرف مى زنند . مجتبى مينوى از وى مدرن تر حرف مى زند ، مقالات مجتبى مينوى كه در كتاب هفت گفتار آمده ، خطابى است و بسيار جذاب است . گاهى به پيروى از هدايت ، زمانى كه در باره ى شكسپير يا دانته صحبت مى كند ، عبارات جان دار عاميانه به كار مى برد . مثل اين كه با شما صحبت مى كند . من كه اگر يك جايزه كلان معين كنند ، حاضر نيستم بار ديگر كليدر را بخوانم هر وقت اين كتاب ها را باز مى كنم و جملات آن ها را مى خوانم مثل اين كه يك سطل آب سرد رويم مى ريزند. كناب ها و رمان هاى غرب را بخوانيد از جذابيت اصلاً نمى توانيد زمين بگذاريد.
من ، گيرايي و داستانى بودن صحنه هايي از كتاب ” كليدر “ را انكار نمى كنم و هم چنين حماسه سرايي اجتماعى بعضى از نويسندگان معاصر از جمله ياقوتى ، درويشيان ، احمد محمود را كه باورمند به رئاليسم و رئاليسم سوسياليستى بوده يا هستند كوچك نمى شمارم . اين هم سبكى است بين سبك هاى ادبى ديگر ولى با در نظر گرفتن جميع جهات دوران اين نوع سبك ادبى پايان گرفته است . به همين دليل خود اين نويسندگان از جمله احمد محمود و دولت آبادى دريافتند كه ادامه ى كار به همان صورت ممكن نيست . آن يكى با گرته بردارى از رمان ” مرشد و مارگريتا “ ى بولگانف .
موسوی در انتها، تفکر حافظ را پسارنسانسی دانست و ادامه داد: این وجه از کاری که او میکند، میتواند رویکردی جدی در فرهنگ ما ایرانیان باشد. به نظر میرسد رویکرد روادارانهی ما در قیاس با همسایگانمان برگرفته از این اندیشهی حافظ است. اندیشهای که حتا در جهت عکس اندیشه دیگر عرفای ما در جریان است. رابطه انسان با امر ماورایی در بستر آموزههای دینی و در کلام بسیار خشن میشوند. حتا در عرفان هم به همین گونه است، به این ختم میشود که انسان همواره باید در اندیشه گناهکار بودن زیست کند. دانته هم به همان دامچالهای فرو افتاده است که فقیهان پیش رویش گذاردهاند. رندی حافظ در این است که هرگز به این دامچالهها نمیافتد. ادیبی، سخنران ديگر نشست ضمن زنده کردن یاد استاد مرتضی ممیز قولی از وی را بازگو کرد: گرافیک باید به گونهای باشد که که هم خواص با آن ارتباط برقرار کنند و هم عوام. نگاه ممیز باعث شد که من حافظ را جدیتر مد نظر داشته باشم. او چنین ویژگیای دارد. تفسیرهای تخصصی متعددی بر ابیات او میتوان نگاشت، در عین حال عوام هم میخوانند و از آن لذت میبرند. این ظرفیتیست که در او هست. از این رو به مبحث دیزاین در شعر حافظ فکر کردم. از این منظر مباحثی چون محتوا، ساختار ترجمه ناپذیری و بیان را در شعر او مد نظر قرار دادم. به اعتقاد من حافظ در پی بیان شخصی و به دنبال زیبا حرف زدن و القای پیام خود نبوده است. این رویکرد او بر من تاثیر به سزا داشت. وی ادامه داد: حافظ از اندیشه و کلام دیگران چون سعدی استقبال و استفاده کرده است. لایههای درونی در شعر او بسیار زیاد است. در نگاه نخست تنها یک اتفاق ساده را ملاحظه میکنیم، اما در مراحل بعدی لایهها را یکی پس از دیگری کشف میکنیم. با دقت در اشعار او میتوان به دیزاین دست یافت. به عنوان مثال وقتی در یک رباعی تعدادی حرف «خ» وجود دارد تا به همه زمختی عاقبت به عبیرآمیز برسد، میتوان دالانهای تو در توی معماری ایرانی را تصور کرد. یا وقتی که در رباعی دیگر چهار عنصر را در کنار قرار میدهد میتوان به دیزاین دیگری دست یافت. شعر حافظ در من تاثیری به سزا داشته است. ادیبی در انتها بر دستاوردهایش با تاکید بر نمونههای عملی و شرح جزئیات آنها اشاره کرد.ادامه......
گرمارودی انواع ملمع را تعریف کرد و بر دیگر ویژگی و خصایص حافظ تاکید کرد: در زمینه آگاهیهای حافظ از علوم متداول عصر هم در دیوان نمونههای متداولی میتوان یافت. مثلا در این بیت، اصطلاحات علم طب را برجسته کرده است: فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان/ لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان/ آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود/ گو نفسی که روح را میکنم از پیاش روان. واژههای و ترکیبهای «خسته»، «لعل» و «به پرسش آمد»، از این دست هستند. به طور مثال خسته به معنای زخمی، دردمند و بیمار است. در مصراع دوم لعل به صورت اضافهی صفت به موصوف برای لب به کار برده میشده است و البته به خواص طبی آن هم اشاره دارد. وی ضمن اشاره به کتاب حافظ نوشته خرمشاهی، بر اهمیت شیراز به عنوان کانون مهم فرهنگی ایران و جهان اسلام در قرن هشتم هجری تاکید کرد و گفت: در چنین محیطی شاید حافظ در زمره کودکانی بود که در دار القرآنها و مکتبها به آموختن و حفظ قرآن میپرداختهاند. ظاهرا او نخست به حفظ قرآن و سپس در مدارس شیراز به تحصیل علوم متداول عصر مشغول شده است. در جوشش یا قریحه شعری نبوغ دارد، در کوشش و اکتساب هم از تمام عموم عصر خویش، از قرآنشناسی، قرائتشناسی قرآن و تفسیر و کلام و فقه و علم الادیان و منطق و فلسفه تا علوم ادبی چون صرف و نحو و معانی و بیان و نقد شعر و حتا برخی علوم متداول عصر مثل نجوم و هیات و علم الابدان و تاریخ و سیره و نیز از شعر شاعران عرب زبان و فارس زبان پیش از خود و همزمان خود، به شهادت دیوانش آگاهی تخصصی دارد. موسوی گرمارودی، پس از شرح مفصلی از احوالات فرهنگی علما و ادبا و فضلای هم عصر حافظ گفت: آنچه تا اینجا گفتم یادآوری این نکته بود که در محیط فرهنگی شیراز اشخاص و حتا اوضاع همه و همه اسباب بزرگی او در شعر را فراهم میآرود. در زمینه جان و جوهر و درون و گوهر شعر او تنها یادآور میشوم که حافظ تا چشم باز کرد قرآن پیش رو داشت، در کودکی الفاظ آن را از بر کرد و در سینه انباشت، سپس هرچه چراغ عمر و عقل و درک او بیشتر سر کشیده است، معانی قرآن بر او مکشوفتر شده است. به عبارت دیگر در کودکی سواد قرآنی آموخته است و از آن پس به تدریج فرهنگ قرآنی. به همین روی با قاطعیت میتوان گفت شعر حافظ از شاعر نابغه پیش از او، سعدی، معناگراتر است. وی در ادامه بر ابیاتی اشاره کرد که بر سوگ شاعر در مرگ فرزندش دلالت دارند: غزل شمارهی ۱۳۴ به این واقعه اشاره میکند: قره العین من آن میوهی دل یادش باد/ که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد/ آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ/ در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد. استفاده از تعبیر کمان ابرو به احتمال بر دختر بودن فرزند از دست رفته دلالت دارد. البته در برخی قطعات دیگر در این احتمال تشکیک میشود و یا ابیات دیگر که تاریخ فوت او را بازنمایی میکنند. مورد دیگری که از ابیات حافظ میتوان دریافت سفر یزد است. گرمارودی در این خصوص گفت: بنا به تصریح غزلها و قطعهها سفرهای اصفهان و یزد مسلم است. درمورد سفر یزد در بیت سوم غزل ۳۵۹ میگوید: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت/ رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم. قزوینی در صفحه ۲۴۷ دیوان در ذیل این بیت نوشته است: «مراد از زندان سکندر بنابر آنچه در فرهنگها و در تاریخ جدید یزد مسطور است، شهر یزد و مراد از ملک سلیمان، فارس است.» دو نشانهی دیگر هم موید این سفر هستند، یکی پاسخ مهر آمیز حافظ در غزل دوازده به مردم یزد. ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو/ کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما/ گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست/ بندهی شاه شماییم و ثناخوان شما. وی در ادامه ابیات دیگری در تایید این سفر و همچنین سفر اصفهان ذکر کرد. پس از آن به ابیاتی اشاره کرد که در آنها از کمالالدین اسماعیل یاد شده است: مورد دیگری که در احوال شخصی هر شاعری میتوان یافت، نام بردن از شاعرانیست که به آنها علاقه داشتهاند. حافظ در غزل ۳۲۹ بیتی زیبا از کمالالدین اسماعیل را تضمین کرده است: ور باورت نمیشود از بنده این حدیث/ از گفتهی کمال دلیلی بیاورم/ «گر برکنم دل از تو بردارم از تو مهر/ آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم؟» شاید جمال و کمال را در برخی از اشعار خویش با عنایت و مهر قلبی به این پدر و پسر سروده باشد. در غزل ۲۹۴ بیت هفتم میگوید: با جمال عالم آرای تو روزم چون شب است/ با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع. در ادامه حافظ موسوی، در باب چرایی و راز تاثیر سخن حافظ گفت: راز ماندگاری حافظ را میتوان در این دید که سخن و کلام او شعر است و شعر مشمول صدق و کذب نمیشود، در پی اثبات و یا رد چیزی نیست. اینکه آثار قدما را همچنان میخوانیم به این دلیل است که اساس کار ایشان بر پایهی صدق و کذب نیست. از دیگر سو، میبینیم که اشاعره با ادلهی فراوان بر اشعری بودن حافظ تاکید میکنند، معتزله به همین نحو و برخی نیز معتقدند که او التقاطی بوده است، در چرایی این رویکردها میتوان گفت که به احتمال، در سپهر اندیشگی او چیزی بوده است که توانایی جمع این اضداد در خود را داشته است. وی در ارتباط با تبیین و بررسی جهان فکری و اندیشههای حافظ گفت: برای تحقق این هدف بایستی ویژگیهای عصری که او در آن میزیسته و همچنین جغرافیای فرهنگی او را مد نظر داشته باشیم. حافظ در قرن چهاردهم میلادی زندگی میکرده است، این قرن از حیث تاثیرگذاری بسیار حائز اهمیت است. چراکه در آستانهی عصر روشنگری بوده است. در همان عصر در اروپا و در فلورانس، دانته میزیسته است که تاثیری به سزا در پیرامون خود داشته است. از آن سو در ایران و در شیراز حافظ زندگی میکرده است. اگر بخواهیم بحثمان را حول این دو شخص متمرکز کنیم با تعدادی سوال کلی رویارو میشویم که برای هر دو مطرح بوده است و به آن پرداختهاند. سوالاتی از این دست: نظام هستی چگونه تولید شده است؟ تکلیف ما در آن چیست؟ بعد از مرگ به کجا خواهیم رفت؟ مساله اخلاق چیست؟ گناه چیست؟ موسوی سوال آخر را مفهوم کلیدی در پیش برد بحث دانست و ضمن اشاراتی به تورات بر آن تاکید کرد: ارتکاب گناه باعث رانده شدن انسان شد. در تورات به قول خداوند اشاره شده است مبنی بر اینکه انسان با این گناه یکی از ما شده است، به دنبال این گناه کافیست میوه درخت جاودانگی را بخورد تا به خدا بدل شود. بنابراین رانده شدن به نوعی نزدیک شدن به معرفت الهیست. اساس ماجرا در این گنه شکل میگیرد، درجات مختلف دوزخ و بهشت، بر اساس رابطهای او با گناه شکل گرفتهاند. وی ادامه داد: در این رابطه دانته هم چون عرفای ما به عقل اعتقاد دارد ولی آن را کافی نمیداند. شجاع الدین شفا در مقدمهی خود بر کمدی الهی، اثبات کرده است که در این اثر جاودانه چیزی برجستهتر از آنچه عرفای ما به شیوایی گفتهاند عنوان نشده است. او در این میان بر حافظ تاکید ویژه دارد. اما من به گونهای دیگر فکر میکنم. نحوه نگرش دانته هم چنان متعصبانه است، از چارچوب کلیسای مسیحی فراتر نمیرود، در حالی که حافظ چنین نیست، در این محدوده متوقف نشده است. ارتباط آن دو با گناه نخستین جالب توجه است، آنها در مسیرهایی کاملا مجزا پیش میروند. در سیستم فکری دانته به هیچ روی نمیشود گناهکار بودن انسان تردید کرد، اما حافظ به گناه اولیه مباهات میکند. پدرم روضهی رضوان به دوگندم بفروخت/ ناخلف باشم اگرمن به جوی نفروشم
. اصلانی، بخشی از آرای بیژن الهی در تفسیر ابیات مذکور در توالی باب ابیات و توازن و روابط آنها را قرائت کرد و ادامه داد: پس از آن میرویم سراغ شاعری دیگر که سیاه قلمهایش شاهکار دوران قرن نگارگری ماست؛ سلطان محمد، شاگرد بیواسطه بهزاد. آن دو بر خلاف آنچه میگویند در تداوم مکتب هرات هستند و نه متعلق به مکتب غربی ایران؛ البته به شرط اینکه هنرمندان را صاحب مکاتب بدانیم و نه شهرها را؛ بر خلاف رویکردی که شهرشناسان در پی تنزل ایران از امپراتوری به شهرهای خانی رواج دادهاند. بهزاد زندگی روزمره را به جهان نقاشی وارد کرده است، نه به معنای رئالیزم سوسیالیستی، بلکه به معنای نوعی نگاه به جهان روزمره که میتواند چنان متعالی شود که جزء تعالی رنگ و شکل و فرم واقع شود قرار گیرد و نه اینکه تنها ثبت شود. وی افزود: سلطان محمد، قدمی فراتر میگذارد، او همه جهان را زنده میبیند، صخرههایی را خلق میکند که چهرههای موجودات هستند، از دور به کوهها و صخرههای معمولی میمانند ولی از نزدیک جاندار و سمیع و بصیر هستند. او یکی از فیلسوفهای بزرگ جهان در نقاشی است. سلطان محمد بیتی که در آنجا حذف شد مبنای یکی از آثار خود قرار داده است. او با اتکا به فرمهای خود شور و هیجان را مطرح کرده است. در این اثر این خطوط هستند که از فرط هیجان شعری دیگری را القا میکنند، چیزی که حافظ به کلام تصویر میکند او به رنگ و خط و خطوط تصویر کرده است. ما در آنجا حالتی در چهره نمیبینیم اما وضعیتی در فضا میبینیم. نقاشی ما وضعیت نگار است و کلام ما حالت نگار. حافظ حالتها را گفته است و نقاش وضعیتها را طرح زده است. هر دو دو شعر مطلق در این باب گفتهاند. سخنران ديگر نشست موسوی گرمارودی سخنان خود را با عنوان «چهره حافظ در آینه دیوان او» و با تاکید بر اینکه جزئیات زندگی حافظ ناشناخته مانده است، بخشهایی را آن را بازگو كرد و در اشاره به بیت چهارم از غزل ۴۲۸ گفت: دکتر قاسم غنی در یادداشتهای خود از قطعه «خسروا دادگرا شیردلا بحر کفا» که حافظ آن را خطاب به مسعود شاه سروده است، استنباط میکند که دوره شاعری خواجه قریب به پنجاه سال بوده است. بنابراین کمتر از هفتاد و پنج سال عمر برای او نباید فرض کرد. یعنی تاریخ تولد او بین ۷۱۵ تا ۷۲۰ است. کلیاتی که میان همه شاعران قدیم، در هر عصر مشترک بوده است، میتوان درباره حافظ هم گفت، اگر بخواهیم به این کلیات در زمان حافظ نزدیکتر شویم خوشبختانه در قرن هشتم ابن خلدون راهنما و رهنمون ماست. او ضمن تصویر شیوه تدریس در مناطق مختلف جهان اسلام، در مورد ایران در قرن هشتم هجری قمری چنین میگوید: ایرانیان از مجموعه مواد و منابع آموزشی استفاده میکردند، چنان که آموزش قرآن را با آموزش علوم و هنرها میآمیختند، جوانان با قوانین دانش آشنا میشدند و آموزش خط خود، مکاتبی جدا و استادانی دگر داشت . وی در ادامه بر طبقهبندی علوم در جهان اسلام، در قرن هشتم، با توجه به آرا ابن خلدون اشاره و ادامه داد: خطه فارس، به ویژه شیراز از یک قرن پیش از قرن هشتم که ابن خلدون محیط علمی آن را تصویر میکند، یعنی بعد از هجوم مغول و از قرن هفتم مهد رجال علم شده بود و از نواحی مختلف بدان روی آورده بودند، شمس قیس رازی مولف کتاب مشهور «المعجم فی معاییر اشعار العجم» در حدود ۶۲۳ به فارس رفت، در قرن هشتم «شاه شجاع در شیراز مدرسه دارالشفا را ساخت و میر سید شریف جرجانی مولف کتابهای صرف و نحو و منطق را به سمت مدرسی منصوب کرد و خود وی در مجلس درس معین الدین یزدی مولف «مواهب الهی» در تاریخ خاندان مظفری حضور مییافت. در همین قرن هشتم که سخن از علوم متداول و رونق تدریس و تدرس در آن رفت، اگر نگاهی به شاعر شاعران همه اعصار، حضرت حافظ بیفکنیم، در تمام حدود ۵۰۰ غزل دیوان او نشانه احاطه وی به عصر خودش را به روشنی مشاهده میکنیم. گرمارودی، مقدمه هماره خواندنی علامه قزوینی را تایید این مدعا موثر دانست و تاکید کرد که حافظ در عصر خویش، بیش از اینکه عارف و صوفی باشد، عالم و فاضل بوده است و جنبه علم و فضل او بر جنبه عرفان و تصوفش غلبه داشته است. وی ادامه داد: از آنجا که حافظ علاوه بر آنچه علامه قزوینی در مقدمه خود برشمرده است، به چندین هنر دیگر نیز آراسته بوده است، در اینجا به برخی از آنها اشاره خواهم کرد. اول، عربیدانی. گرایش شعر به زبان عربی در قرون چهارم و پنجم هجری قمری در میان ایرانیان با ابوالفتح بستی، ابن عمید، و پسرش و صاحب ابن عباد و برخی شاهزادگان آل بویه چون ابوالعباس خسرو فیروز و چند تن دیگر به اوج رسیده بود، در قرن هشتم از میان برخاسته و تا حد تفنن و یا سرودن ملمعات فروکش کرده بود، اما سنت عربی دانی و عربی خوانی و گاهی عربی نویسی به نثر همچنان به قوت خود باقی بود. وی ضمن معرفی کتاب نفیس «بیاض تاجالدین احمد» گفت: از آنجا که مرواریدهای درخشان نظم یافته در این گردنبند از صدف بزرگان متشخص و متشخصان بزرگ آمده است «گنیجینه گوهر لطیفههای بزرگان» تا میان اسم و مسما و لفظ و محتوا همگونی باشد. نه تنها مقدمه، بلکه بیشتر مطالب متن نیز به زبان عربی است. بیسبب نیست حافظ که هنگام نوشته شدن این بیاض زنده بوده است میفرماید: اگرچه عرض هنر پیش یار بیادبی است/ زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است. از نشانههای دهان پر از عربی وی شعرهای ملمع اوست. ملمع در اصطلاح شعریست که ابیات یا مصراعهایی دارد غیر از زبانی که شعر در آن سروده شده است.
. دوره دوم: از آغاز پيدايش فن چاپ در هند و ايران يعني حدود سال 1279 تا سال 1320 را در برميگيرد. در اين دوران، علاوه بر چاپهاي متعدد ديوان حافظ، دو نسخه با اهميت توسط استاد خلخالي و نيز نسخه بروخيم به اهتمام حسين پژمان منتشر ميشود. دوره سوم: اين دوره از سال 1320 با انتشار ديوان حافظ به تصحيح قزويني ـ غني آغاز ميشود و تا سال 1360 ادامه پيدا ميكند. دوره چهارم: اين دوره كه از سال 1360 تا امروز را در برميگيرد، به گونهاي تداوم دورة سوم است. در اين دوره حافظ پژوهي به اتكاي آثار ارزشمند گذشتگان و نيز فضاي عمومي كشور رونق دو چندان ميگيرد. كه ميتوان از آن با عنوان دوران شناخت و نقد ادبي ياد كرد كه در واقع نشست امروز نيز بر مبناي همين اصل شكل گرفته است و هريك از شاعران، نويسندگان و هنرمندان از ديدگاه خود با اين موضوع همراه شده و به شرح سخن ميپردازند. در ادامه هادی مشهدی در سخنان خود با عنوان «حافظ و گذار از دامچالهها» گفت: بیستم مهرماه روز بزرگداشت لسانالغیب حافظ شیرازی است. حافظ را میتوان رفیق گرمابه و گلستان ایرانیان تلقی کرد، بدون اغراق میتوان تاکید کرد، خانهای در ایران نیست که دیوان او را بر طاقچه نداشته باشد و میتوان گفت ایرانی سال تازهاش را بدون او آغاز نمیکند. انس ایرانیان با حافظ روز به روز فزونی مییابد و غزل روان او بیشتر در لایههای زیرین زندگیشان رسوخ میکند. این همه دلایلی اندک هستند برای تقلا بر شناخت روز افزون او. پس از آن نيز استاد بهاء الدين خرمشاهی با موضوع «چگالی بیسابقه معنا» به سخنراني پرداخت. وي ضمن تاکید بر شخصیت چند وجهی حافظ، خاطرنشان کرد که در خصوص هر یک از آن وجوه میتوان مباحثی طولانی عرضه کرد. وی در شرح فهرستوار برخی از آنها گفت: به اعتقاد من حافظ بزرگترین متفکر ماست؛ خواهند گفت ملاصدرا و ابن سینا و خیام را هم داریم، برخی حافظ را ذیل بر خیام دانستهاند در این رابطه باید گفت که او یک مضمون بزرگ دارد که بسیار زیبا بیان کرده است، مضمونی اندوهگین در ارتباط با مرگ؛ حافظ هم همین اندوه را دارد، ولی بسیار شیرین بیان کرده است، شور زندگی در او بیداد میکند. هیچکس به انداره او فرصت ثبت حیات را غنیمت نشمرده است. وی در شرح دیگر ویژگی حافظ گفت: او فقط ادیب نیست، تمامی ذهن او را ادبیزدگی اشغال نکرده است، به دنبال لفاظی نبوده است. او ادب پژوه و بلاغی و قرآنشناس بوده است. قرائتهای مختلف و دگرخوانیهای قرآن را به خوبی میشناخته است، به احتمالي مفسر هم بوده است. استفاده از مضامین قرآنی در شعر حافظ بسیار دیده میشود. از این رو من بر این نكته تاکید دارم که قرآنشناسی مقدمه حافظشناسی است، اگر قرآن را نشناسیم، ادبیات فارسی و عربی بر ما مکشوف نمیشود. دانستن قرآن مفتاح بزرگ ادبیات و عرفان قدیم است. آشنایی به هنر دیگر ضلع وجودی حافظ است. خرمشاهی در این رابطه گفت: او کلام زیبا میآفرید آنچنان که امروز ما معتقدیم موسیقی میدانست. باستانی پاریزی مقاله مفصلی در این ارتباط نوشته و این فرض را اثبات کرده است. از دیگر ویژگیهای حافظ میتوان به متکلم بودنش اشاره کرد. علم کلام اشعری را میدانست، اندکی هم به اشعریگری اعتقاد داشت و البته گرایشهایی هم به معتزله؛ اینها همه وجوه و اضلاع او هستند. علاوه بر اینها بلاغت هم میدانست. خرمشاهی بر روشنفکر بودن حافظ به معنایی مشابه آنچه امروز از این واژه بر میآید، تاکید کرد: برخی روشنفکری و برخی مفاهیم مشابه را خاص امروز میدانند و نسبت آنها را به قدما غلط میپندارند. اما میتوان او را به این اعتبار که بسیار چیزها میدانست، مسئول، معترض و آگاه به علوم زمانه خویش بود روشنفکر خواند. دیگر اینکه حافظ بسیار معناگرا بوده است. این چگالی و فراوانی معنا در بافت شعر او در شعر عرب و شعر فارسی بیسابقه است. استقلال در ابیات غزل امکان انقلاب در غزل را برای او مهیا کرده است. وی ادامه داد: حافظ منتقد و حتا اصلاحگر اجتماعی بوده است، او نه تنها جامعه زمان خود را اصلاح کرده است، بلکه برای اصلاح زمانههای دیگر هم کوشیده است. شفیعی معتقد است که تمام طنزهای حافظ، متوجه مسائل دینی است، من معتقدم که این گونه نیست. در پاسخ به او نزدیک به هفتاد بیت مثال آوردم که طنز است اما ربطی به دین ندارد. باری او هنرمند به معنای امروزین کلمه است. بسیاری از شعرای قدیم هنرمند نبودند، ادیب، عروضی، قافیهشناس و بلاغتشناس بودند، نظمی میگفتند و شعر مینامیدندش. دیگر ویژگی او این است که از دیگران استفاده کرده است. هیچکس در تاریخ شعر فارسی به اندازهی او این اتفاق را صورت نداده است. قولی هست که در نقل مضامین، شعر را متعلق به کسی میداند که آن مضمون را به بهترین شکل عنوان کرده باشد. بدون مبالغه، مضمونی را ندیدم که حافظ از دیگری گرفته باشد و بهتر از او نگفته باشد. خرمشاهی در انتها با تاکید بر انقلاب حافظ در غزل و بیان معانی زندگی در آن قالب گفت: مضمون، رابطه درون شعری دارد، اما حافظ معناگراست، به نظر من ما متفکری هنراندیشتر از او در تاریخ ادبیاتمان نداریم. او یک چند ضلعی متفاوت است، به همین جهت هم شعرش متفاوت است. در ادامه خسرو سینایی ضمن بازگویی نقل قولی مبنی بر عدم ارتباط سینما و شعر موضوع بحث خود را «ارتباط تنگاتنگ شعر، سینما و هنرهای دیگر با یکدیگر» عنوان کرد و در این خصوص گفت : در محدوده فرهنگهایی که کم و بیش شناختهام، برای من، سه اوج دستنیافتنی وجود دارد. در موسیقی یوهان سباستین باخ؛ در هنرهای تجسمی میکل آنژ و در شعر خواجه شمسالدین حافظ. دانشجو که بودم گاهی برای فرار از سوز سرمای زمستانی شهر وین به کلیسایی که سر راهم بود، پناه میبردم و ساعتی در آنجا مینشستم. غالبا کسی در آنجا آثاری از یوهان سباستین باخ را با ساز ارگ تمرین میکرد. آن موسیقی در آن خلوت و تنهایی کلیسا، چنان مرا به عالمی روحانی نزدیک میکرد که مولانا، شوریدهترین شاعر بزرگمان را یاد میکردم که میگوید: مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم. وی ادامه داد: وقتی به تندیسهای میکل آنژ نگاه میکنم، وقتی که مجسمههای «داوود» یا «ترحم» را میبینم، بیاختیار در برابر عظمت، تناسب و در عین حال ظرافت وجود انسان، سر تعظیم فرود میآورم و خود را در مقابل انسان بودن مسئول میبینم و باور میکنم که اجازه ندارم حقیر باشم. برای من فردوسی نماد حماسه و بزرگی است، سعدی نماد خرد و جهاندیدگی و مولانا نماد رهایی و شوریدگی. اما دوستی دارم که میدانم دوست بسیاری از شما نیز هست. نامش شمسالدین محمد شیرازی متخلص به حافظ و ملقب به لسانالغیب است. شاعر و پژوهشگر فرزانه و فروتن. سینایی، در جملهای به نقل از خسرو شافعی، انس با حافظ را توصیف کرد: «زبانش آنچنان ساده و آشناست که گویی ترانهاش را از عهد گهواره شنیدهای، آنچنان با رمز و معما میگوید که پنداری پیامی است که از کهکشانهای دور میرسد»! نوجوان که بودم من هم به جرگه بیشمار مریدان خواجه شمسالدین پیوستم. در همان سالهای نوجوانی روزی تفالی زدم و از او پرسیدم: «خواجه من عاقبت به جایی میرسم؟!» خواجه با مهربانی به من جواب داد: مژدهای دل که مسیحا نفسی میآید/ که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید. امیدی که آن روز دوستم به من بخشید، آنقدر تکانم داد که هنوز هم پس از نزدیک به شصت سال، برای تحقق گفتهاش میکوشم تا نزد او شرمنده نشوم. گرچه طی سالها خیام بزرگ را هم باور کردهام که گفت: سرتاسر آفاق دویدی، هیچ است/ و آن نیز که در خانه خزیدی، هیچ است. و بالاخره اینکه: ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز. وی در شرح ارتباط سینما شعر گفت: اگر شاعر باشی، شعر در ذهن تو شکل میگیرد. بقیه آنچه برای انتقال ذهن و احساست به دیگران به کار میگیری، ابزار کار توست: کلام، اصوات، نقشها و رنگها و بالاخره ترکیب همه اینها در یکدیگر. یعنی آنچه که برای انتقال شعری که در ذهن است به مخاطب به کار میرود، فقط ابزار است. فلینی، سینماگری که بسیار مورد علاقه من است، میگوید: «من از آن کارگردانهای سینما نیستم که حرکات دوربین را قبلا تعیین میکنند. چون آنها به طور طبیعی شکل میگیرند. همه چیز به قدرت تخیل مربوط میشود. من فیلم را در ذهن آماده دارم؛ فقط سعی میکنم آن را بسازم.» و مگر میتوان بدون قدرت تخیل شاعر بود؟! سینایی، مشروط به پذیرش این اصل که قدرت خلاق تخیل شاعر را میسازد، بر این اصل تاکید کرد که در اینصورت، دیگر ابزار انتقال آن تخیل خلاق اهمیت ندارد. وی تاکید کرد: او به احتمال زیاد ابزاری را انتخاب میکند که بر آن تسلط بیشتری دارد. شاعر امروز، حتا در جایی که کلمات را به عنوان ابزار بیان ذهنیتش به کار میگیرد؛ در بسیاری موارد دیگر در بند وزن و قافیه نیست. یک ذهنیت شاعرانه خلاق میتواند حتا «روش نثر» را در داستانی به کار برد و حاصل کار شاعرانه خواهد بود. بوف کور مصاديق روشنی در تایید این ادعاست. «... شب پاورچین، پاورچین میرفت. گویا به اندازهی کافی خستگی در گروه بود. صداهای دوردست خفیف به گوش میرسید؛ شاید یک مرغ یا یک پرنده رهگذری خواب میدید، شاید گیاهها میرویید».
فخامت بي دليل زبان بهبهاني درسالهاي بعد نيز ادامه يافت و با آنكه به تركيب وسازگاري با زبان امروز دست زد اما هيچگاه فخامت كلاسيك زبانش و استفاده از واژه هاي مهجور از بين نرفت و باعث شد بسياري از تلاشهاي وي براي نزديكي به زبان امروزين شعر عقيم بماند! دو اثر بعدي بهبهاني « خطي زسرعت وآتش »(1360) و«دشت ارژن»(1362) جدا از غزلهاي نئوكلاسيك، تجربه هاي جديد وزني او را نيز نشان خش 2حافظدادند.(4) خود بهبهاني دراين باره مي گويد:« دربسياري از موارد بوده وهست كه نخستين پاره از عاطفه وخيالي كه در قالب جمله يا الفاظ كوتاه به ذهنم متبادر شده خود داراي نوعي وزن است كه من حالا به خوبي وآساني عادت كرده ام كه همان وزن را درحال وهواي برانگيختنش دنبال كنم ».(5) در كتاب بعدي بهبهاني « يك دريچه آزادي »(1347) يك نكته به چشم مي خورد وآن اين است كه تلميحات گسترده ي كتاب و بازي با آنها ونوعي كار تطبيقي به قوّت كار افزوده اما همان وزنهاي دوري كوتاه كه به بهبهاني براي كندن از فضاي كلاسيك كمك كرده بود خود در بعضي شعرها مانعي براي دست يافتن به فضاي جديد و ريتم زندگي انسان امروز شده است؛ اما مسأله اي كه در بررسي اين كتاب حائز اهميت است بخش « بال وخيال » آن مي باشد. اشعاري كه شايد بعضي از آنها براي اولين بار فضاهاي «سوررئال» را وارد غزل فارسي مي كنند و بعدها همان گونه كه بدان خواهيم پرداخت پايه گذار يكي از جريانهاي غالب غزل امروز مي شوند. ما مخصوصا در آثار ابتدايي اين دفتر با نشانه ها و حركت درضمير ناخودآگاه به خوبي مواجه هستيم. سيمين بهبهاني نيز در سالهاي اخير با چاپ كتاب « يكي مثلا اينكه … » نشان داد در همان مسير قبلي گام برمي دارد… شعرهاي او آنجا كه از تصاوير ونشانه ها فاصله مي گيرند به نوعي شعارزدگي دچار مي شوند كه شايد حضور او در فعاليتهاي سياسي وفرهنگي در اين زمينه بي تأثير نبوده است اما نكته اي كه نمي توان از آن چشم پوشيد فضاي روايي حاكم بر اكثر آثار او و ديالوگهاي بجايي است كه توانسته شخصيت پردازي را در غزل به انجام برساند و صداهاي گوناگون(هر چند تحت سلطه استبداد كلاسيك وروابط دودويي ارزش گذاري ها) در كنار هم بياورد خود او در اين باره مي گويد :« غزل مرا مي توان چند صدايي خواند از جهت اينكه كاراكتر وانديشه ها متعدد ، متنوع ومتشخص اند» (6) اين فضاي روايي در كنار شعرهاي تصويري او بعدها بر روي شاعران جوان تأثير بسزايي داشت. به موازات اين دو نفر« محمد علي بهمني » نيز در سال 1350مجموعه « باغ لال » را به چاپ رساند كه هرچند بطور جدي به غزل نپرداخته بود اما آثاري نظير« زندگي » ، «خسته » و حتي « كدام معجزه »(هرچند به علت محتواي شعر داراي زبان فخيم تر« كدام معجزه »(هرچند به علت محتواي شعر داراي زبان فخيم تري مي باشد) نشان دهنده حضور يكي از پيشگامان غزل نئوكلاسيك بودند اما اين فضاهاي تازه براي سالها جاي خود را به شعر نيمايي مي دهد تا نوبت به چاپ مجموعه « فصلي ديگر » درسال 1357 مي رسد كه حاوي غزلهايي به زبان بسيار امروزي تر ، صميمي تر وفضاهايي قابل دسترس تر است . اين حركت بعدها به « گاهي دلم براي خودم تنگ مي شود» مي رسد كه بايد آن را كامل ترين مجموعه بهمني ناميد . غزل بهمني زبان بسيار ملايم اما امروزي دارد(در زمان خودش) كه شايد مهمترين علت استقبال از آن باشد. كارها بسيار حسّي است وحتي وقتي به موضوعاتي نظير«جنگ » و«امام » نيز مي پردازد به جنبه هاي دروني وحسي تر موضوعات اشاره مي شود وخود را از هرگونه بحث و حرف دور مي كند. شايد مهم ترين نقطه ضعف بهمني نپرداختن جدي در طول ساليان قبل به مقوله ي غزل باشد سالهايي كه ] به صورت جدي [ غزل را كنار گذاشته بود وبه قالبهاي نو وحتي ترانه سرايي مي پرداخت. خود او دراين باره مي گويد:« با اين باور كه غزل در روزگار ما ، آن هم پس از نيما به لجبازي مي ماند دل به چاپ نمي دادم …»(7) شعر بهمني نيز شعري ساختارشكن وعصيانگر نيست غزل او باهمان زبان صميمي اش (هرچند با دايره واژگاني محدود) سعي در تكامل داشته است وبعد از حركتي كه در ابتداي راه كرد به نوآوري وجسارت ديگري دست نزده است بعدها شاعراني ازجمله حسن ثابت محمودي (سهيل محمودي ) سعي در تقليد زبان صميمي اما كم فراز ونشيب او كردند اما هيچ كدام نتوانستند به موفقيت او دست پيدا كنند زيرا شايد زمان وجريانهاي اجتماعي ، فلسفي وسياسي ، ديگر اجازه اوج گرفتن شعري از اين نوع را نمي داد. نسل بعدي شاعران را بايد « نسل شاعران متعهد» ناميد. شعرهاي محتواگرا عرصه را بر فضاهاي فانتزي وحسي تنگ كردند كه اين با توجه به وضعيت جامعه و پيرامون هنرمندان چندان هم دور از انتظار نبود اما دستاورد اين دوره تازه تر شدن ضمني زبان و وارد شدن پاره اي از مسائل اجتماعي روز به شعر بود كه توانست غزل نئوكلاسيك را به اوج خويش برساند. هرچند عده اي از منتقدان نيز با بيان شباهتهاي شعر اين دوره با شعر دوره مشروطه آن را حركتي مقطعي و ژورناليستي مي دانستند مثلا با بيان اين نكته كه شعر مشروطه نيز به نوآوري در زبان و وارد كردن كلمات غير شعري و رويكرد به مسائل اجتماعي و سياسي سطح جامعه اهتمام داشته است اين تلفيق را نوعي بازگشت ادبي مي شمردند اما «غزل دوره انقلاب اسلامي با غزل مشروطه تفاوتهايي اساسي داشت. غزل مشروطه فاقد تخيل و تصوير سازي بديع بود وداراي رفتارهاي زباني وتصويري به ندرت هنرمندانه وزيبا بود »(8) دراين نسل بسياري از شاعران كلاسيك ، طبع آزمايي كردند اما كسي كه غزل نئوكلاسيك را با شعر متعهد آشتي داد به طور يقين « قيصر امين پور» بود. او با چاپ مجموعه « تنفس صبح » در سال 1364 نشان داد كه به زبان وتكنيكهاي مدرن (هرچند در قالب غزل نئوكلاسيك ) دست يافته است. شايد استفاده از كلمات غيرشعري و روزمره بدون فارغ شدن از كشف واتفاق در ابيات (كه انتظار مخاطب آن زمان از غزل بود) كليد موفقيت امين پور و مورد تقليد قرار گرفتن او با وجود شاعراني نظير« ساعد باقري » ،«سهيل محمودي » ،« فاطمه راكعي » و ديگر جواناني بود كه در آن سالها غزل مي گفتند. چاپ مجموعه بعدي او درسال 1373 مخصوصا در بخشي كه سروده هاي سالهاي 71-67 را شامل مي شد نشاندهنده كمال پختگي او در سبك خويش بود ايرادهاي قافيه اي درخدمت محتوا! وغزلهايي با ارتباط عمودي ابيات (البته نه به شكل روايت ) شايد آخرين گامهاي غزل نئوكلاسيك براي بقاء ( وازسويي ديگر براي كشف فضاهايي جديد) بود. هرچند اين حركت روبه رشد همان گونه كه انتظار مي رفت در مجموعه بعدي «امين پور» ادامه نيافت و نوعي ركود و تكرار شعر او را پر كرد. البته تغيير درك زيبايي شناسي مخاطب درطول اين سالها را نيز در عدم موفقيت كارهاي سالهاي بعد او نبايد نديده گرفت. يكي ديگر از ايرادهاي امين پور از اين شاخه به آن شاخه پريدن بود او درطي اين سالها شعر نيمايي را نيز رها نكرد(او ابتدا خود را با شعرهاي نيمايي اش مطرح كرده بود) و به چاپ آثاري براي نوجوانان وحتي مجموعه رباعيات دست زد. مطمئنا در صورت حركت متمركز او پيرامون غزل آثار حتي موفقتري را نيز مي شد از او شاهد بود. درسال 1369 كتابهاي متعددي به چاپ رسيد غير از مجموعه « سهيل محمودي » كه حرف چندان تازه اي در غزل نئوكلاسيك نداشت «عليرضا قزوه» با مجموعه «از نخلستان تا خيابان » و «عبدالجبار كاكايي » با مجموعه «آوازهاي واپسين » به نوعي آخرين نسل موفق غزل نئوكلاسيك را رقم زدند. در شعر اين دو قابليت هاي محتوايي بسيار پررنگ تر از تكنيكها بود و باتوجه به تعلق داشتن سالهاي سرايش غزلها به نيمه دوم سالهاي جنگ اين نكته عجيب نبود. هرچند شعر « كاكايي » حسّي تر وشعر« قزوه » اعتراضي تر وعصيانگرتر بود اما هر دو كارهاي موفقي را ارائه داده اند كه شايد آخرين نمونه هاي خوب غزل از نسلي ست كه با تغيير فضاي اجتماعي ، سياسي و … خود وشعرشان نيز بايد دچار تغييرات عمده اي مي شدند. اين دو با استفاده از وزنهاي دوري بلند وكم كاربرد (در ادبيات گذشته ) به نوعي مسير حركت بهبهاني را دنبال كردند واتفاقا كارهاي موفقي كه در اين زمينه ارائه شد باعث شد كه نسل بعدي در هر دوجريان موازي (كه به آن اشاره خواهد شد ) از اين اوزان به كثرت بهره بگيرند (9) بسياري از غزلسرايان اين دوره پس از آنكه غزل را اشباع شده ديدند به جاي نوآوري در آن به سراغ قالبهاي ديگر رفتند . خود قزوه نيز كه در«از نخلستان تا خيابان » زبان اعتراضي وطنز آلود خاص خود را در شعر سپيد نشان داده بود بيشتر به سراغ شعر سپيد و قالب اوليه كارهاي خويش يعني رباعي و دوبيتي رفت واز آن به بعد كارهاي جديد وبديع كمتري در زمينه غزل از او وهم نسلانش شاهد بوديم.(10) با پايان جنگ وحال وهواي آن پس از يك دوره كوتاه ، هجوم غزلهاي نوستالوژيك كه گاهي نيز به اعتراض به وضعيت حاضر بدل مي شدند شعر نئوكلاسيك را دچار ركود كردند . جامعه يك سويه اي كه غزل آن روز را دربرگرفته بود ناگهان به صورت پاره هاي نامرتبطي در آمد كه هر جزء به ساختن كل حاكم بر خويش مي پرداخت بالعكس گذشته كه فراروايت حاكم بر جامعه نوعي كليت را برغزل آن روز حكمفرما كرده بود. ازطرف ديگر توجه جوانان غزلسرا به زبانشناسي ، فلسفه و … در راستاي ترجمه نظريات و آثار انديشمندان ساختار گرا وپسا ساختارگرا وهمزماني اين مسأله با نزديك شدن شاعران غزلسرا و سپيد سرا به يكديگر و در عين حال حضور انبوه غزل هاي متوسطي كه روانه بازار مي شد باعث شد كه نياز به تغييراتي بنيادين در غزل احساس شود. بخش دوم : در اين هنگام درپاسخ به نياز ايجاد شده حركتهايي در غزل ايجاد شد كه مي توان آنها را به دو دسته تقسيم نمود گروه اول كه به گونه اي مي توان آنها را ادامه فرايند طبيعي شعر نئوكلاسيك دانست ( كه امروزه به نامهاي « غزل فرم » و « غزل روايي » از آنها ياد مي شود) وگروه دوم كه تحولات بنياديني را در قالب غزل خواستار بودند وبه نوعي به شعر سپيدي مي انديشيدند كه در قالب وزن و قافيه قرار گرفته باشد( كه بيشتر با اسامي «غزل پست مدرن » و « غزل متفاوط! » شناخته شده اند) ما در اينجا به بررسي جزء گرا و نقد عملكرد اين دوجبهه به صورت جداگانه مي پردازيم : جريان اول : زبان در شعر گروه اول در تعامل مستقيم با ويژگي هاي مشخص وچارت بندي شده آن است اين شعرها همانگونه كه پيشتر ازآن صحبت به ميان رفت تحت تاثير كلي دومسأله بودند يكي فضاي سوررئال بهبهاني و ديگري تصوير گرايي تعدادي از شعرهاي منزوي كه بايد به اين تركيب ، روايت را نيز اضافه كنيد ( درواقع بيان يك داستان يا شبه داستان كه در گذشته نيز در بعضي شعرهاي بهبهاني به چشم مي خورد) اين روايت وحفظ آن منجر به موقوف المعاني شدن ابيات و عدم اتكاي ابيات برروي قافيه و كمرنگ شدن آن و درنهايت حذف رديفها شد. به كاربردن قوافي «الف » ، «ان » ،«ار» و قوافي ساده مشابه ديگر و حذف رديف در واقع هم به حفظ بافت روايي اثر كمك مي كرد هم توجه شاعر را از لفظ به معنا نزديك تر مي كرد. با توجه به اين ويژگي ها زبان حاكم بر اين نوع غزلها توانست خود را به جامعه مدرن نزديكتر كند و روايت حاكم بر آن به جزءگرا شدن غزل انجاميد. به جاي صحبتهاي كلي و پراكنده كه قابل تعميم به ريزترين مسائل زندگي بود حال ، جريان شعر از كوچكترين اجزاء به سمت مباحثي كلي پيش مي رفت هرچند ديگر بستر اتفاق ، بيت نبود بلكه كليت غزل محملي براي اتفاق موجود بود فضاي سوررئال اثر وتكيه آن به ضمير ناخودآگاه باعث شده بود كه حسي نوستالوژيك بر غالب اين آثار حكمفرما باشد واينكه اكثريت افعال بكار رفته در اين آثار « ماضي » مي باشند به اين مسأله برمي گردد. حس تأسف بركودكي از دست رفته يا خاطرات كه « رد »(Trace) خود را در ضمير ناخودآگاه به جاي گذاشته اند با تصاويري از «سارا»(شخصيت كتاب اول دبستان ) ،« قطار» ي كه رفته( نماد خاطراتي كه درمسير يك طرفه تنها دور مي شوند ) و… در اين آثار خود رانشان مي داد. بخش 2
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی سراینده دلنشینترین غزلهای فارسی که پیامآور عشق و محبت است، با سخنانی آکنده از صفا و صمیمیت همگان را امید میبخشد و به مروت و مدارا میخواند. راز و رمز جاودانگی حافظ و محبوبیتش همین عشق است که آن را از هیچ انسانی دریغ نمیدارد. از آن به دیر مغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست بادا که این آتش در دل دوستدارانش نیز همواره شعلهور و روشنیبخش باشد. جایگاه جهانی حافظ بیانگر این واقعیت است که حافظ مقامی فراتر از یک شاعر و استاد سخن دارد و رسالتی بالاتر از زیبا سخن گفتن برای خود قایل بوده است، او بزرگ معلمی است که میکوشد تا همگان را به همزیستی در سایهسار خوشدلی و حسن نظر نسبت به واقعیت بیرونی فرا بخواند و به مخاطبان خود بیاموزد که انسان خود سرچشمه شادکامیها و رضایتمندیهاست و برخورداریهای مادی به دلیل گذرا بودن حسرت به دنبال دارد. در این دنیا اگر سودیست با درویشِ خرسند است خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی واسطهای که ورود حافظ را به هر دیار و خانه و قلبی میسّر میسازد نگاه انسانی او به هستی است. حافظ با اعتراف به این حقیقت تلخ که همه انسانها در عالم خاکی در معرض لغزشهای نفسانی هستند از آنها میخواهد نگاهی تسامحآمیز به یکدیگر داشته باشند. جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعوی بیگناهی حافظ راه خلاصی از تنگناهای نفسانی و رستگاری را پرهیز از خودبینی و کیش شخصیت میداند. تا عقل و فضل بینی، بیمعرفت نشینی یک نکتهات بگویم،خود را مبین که رستی اگر چه غزلیات حافظ را میتوان در ردیف ادبیات تعلیمی جای داد اما نصایح حافظ آمیخته با لطافت و ظرافتی است که به مخاطب آرامش میدهد و او را مهیّا میسازد تا ابتدا نگاهش را به هستی تغییر دهد. در واقع حافظ تلاش میکند که ابتدا نگریستنی دیگر را به ما بیاموزد و ما را در فضایی قرار دهد که آمادگی پذیرش توصیههای انسانی او را داشته باشیم. مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها *** ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا *** حافظ اقبال و رویکرد دنیا به آدمیان را به اندازهای کوتاه و گذرا توصیف میکند که گویی افسانهای بیش نیست و در ادامه مخاطب شعر خود را به نیکی کردن در حق یاران ترغیب میکند. در واقع میگوید که آنچه میماند نیکی است و آنچه میگذرد فرصت نیکی کردن است. بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند بخشی از همت حافظ در غزلیاتش صرف بیان این حقیقت شده است که انسان متعلق به جهان برتر و بهشت است و نباید خود را اسیر تعلقات دنیوی کند. حافظ رسیدن به بالاترین مراتب کمال و جهان برتر را در گرو پایبندی به معیارهای الهی میداند. تو را ز کنگرهی عرش میزنند سفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است *** حیف است طایری چو تو در خاکدان غم زینجا به آشیان وفا میفرستمت *** حافظ بیشترین نفرینها و نفرتها را نثار ریاکاری، دروغ و تزویر میکند و ریاکاری را آتشی میداند که خرمن دین را خاکستر خواهد کرد. آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ این خرقهی پشمینه بینداز و برو *** چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم حافظ پیوندی ناگسستنی با غزلیاتش دارد و گریز رندانهاش از اینکه منتسب به طیفی خاص باشد به این دلیل آشکار بازمیگردد که طیفهای اجتماعی در آن زمان به اقتضای زمانه آلودگیهایی داشتهاند، یکی ریاکار بوده، دیگری خونخوار، یکی در مال وقفی تصرف میکرده و دیگری جایگاهی فروتر از شایستگیهایش داشته و... حافظ نمیخواسته که در ردیف آنها قرار گیرد و ضمن اینکه به همه آنها تاخته و نقاب از چهره آنها برداشته از نصیحت نیز دریغ نکرده و رسم نوعدوستی را در حق آنها به جای آورده است. به هر حال دیوان حافظ اکنون چونان گوهر گرانبهایی در اختیار ماست. بیگمان بهرهگیری از ذخایر فرهنگی به مراتب با اهمیتتر از بهرهگیری از ذخایر مادی است و در واقع زمینهساز آن است. متأسفانه آنچه مانع بهرهمندی کامل نسل کنونی از گنجینههای نهفته در دیوان حافظ است چنگاندازی طیفهای گوناگون فکری به شخصیت این چهرهی جهانی است. این که هر کسی میخواهد حافظ را به گونهای معرفی کند که خود میخواهد. در حالی که شخصیتهایی نظیر حافظ که جزو ذخایر انسانی هستند را نمیتوان نماینده نگرشی خاص معرفی کرد. مقامی که حافظ بدان دست یافته از غربت او و ناهمگونیاش با دیگران سرچشمه میگیرد. غریبی، زاد و توشه رهروان راه عشق است. هر چه غریبتر والاتر. همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیدهام که مپرس
ادامه از صفحه اول
وی افزود: فیلسوف در جستوجوی اندیشههای فلسفی اوست؛ متکلم به دنبال روشن کردن اندیشههای کلامی اوست؛ زبانشناس در جستوجوی جادوی واژه اوست؛ هنرمند به دنبال کشف آفرینش زیبایی و بهره هنری از غزل اوست؛ قرآنپژوه از جلوههای آیات الهی در شعر او سخن میگوید؛ عارف از عرفان حافظ دم میزند و شگفت آنکه تمامی انسانها از هر مشرب و مسلکی او را هم مشرب خود میخوانند. شعر حافظ، ما را به قرآن فرا میخواند، به بلاغت، به هنر، به فلسفه، به رندی، به عاشقی، به عرفان، به سعادت، به فکر و ذکر و حرف و حکمت دعوت میکند و این رمز و راز ماندگاری شعر اوست. کمالی سروستانی، مدير دانشنامه فارس در ادامه به ذكر آمار و ارقام مربوط به چاپ نسخ دیوان حافظ و همچنین تفسیرها و دیگر عناوین در ارتباط با حافظ در سال نود پرداخت و گفت: حافظ پژوهی، تدوین و تصحیح دیوان، شرح، شناخت و نقد آن از روزگار گلندام تا امروز فراز و نشیبهای فراوانی داشته است. کارنامه حافظ پژوهی در سال نود، به میزان سال قبل کمی کاهش یافته است. در سال گذشته، ۲۲۵ عنوان کتاب در ارتباط با حافظ چاپ شده است. از این میان 102 عنوان با تیراژ ۲۶۸ هزار نسخه به دیوان، برگزیده دیوان و یا ترجمههای آن اختصاص داشته است. 55 عنوان در شمارگان ۱۱۸ هزار نسخه در چاپ اول و 47 عنوان در شمارگان ۱۵۰ هزار نسخه در چاپ مجدد، منتشر شده است. مجموعه کتابهای درباره حافظ شامل نقد، معرفی و شرح، 51 عنوان در چاپ اول و 21 عنوان در چاپ مجدد و در مجموع 72 عنوان بوده است. کل تیراژی که با نام حافظ منتشر شده است، در فالنامه ۱۷۸هزار نسخه و در مجموع ۶۱۰ هزار نسخه بوده است. وي در ادامه افزود: شايد با كمي تسامح بتوان حافظپژوهي را در ايران از زماني كه جامع ديوان حافظ، محمد گلندام، به اين امر پرداخت؛ تا امروز به چهار دوره تقسيم كرد: دوره اول: از زمان جمعآوري ديوان حافظ در قرن هشتم آغاز ميشود و تا پيدايش صنعت چاپ ادامه مييابد. علاوه بر نگارش ديوان كامل حافظ، در جُنگها و تذكرههاي مختلف، اشعار حافظ نگاشته و يافته ميشود و آثارش بر بسياري از شاعران پس از او تأثير ميگذارد. كاتبان بسياري نسخ مختلفي از ديوان را به ويژه در قرن نهم و دهم كتابت كردهاند.
استاد توس، نخستین بار در ذکر دوره کیانیان و روزگار کیخسرو، از شیراز سخن میگوید و بدین ترتیب بر دیرینه سالی شیراز تأکید میکند. سر هفته را کرد آهنگ ری همه ره به آرامش و رود و می دو هفته در این شهر بخشید مرد سوم هفته آهنگ «شیراز» کرد هیونان فرستاد چندی زِ ری سوی پارس نزدیک کاووس کی در زمان حکومت اردوان اشکانی نیز نامی از شیراز برده میشود. ورا بود شیراز تا اصفهان که دانندهای خواند مرز مهان در زمان ساسانیان نیز به خاطر دلاوریهای «سوخرا» دلاور شیرازی از شیراز سخن رفته است. جهاندیده از شهر شیراز بود سپهبد دل و گردن افراز بود هم او مرزبان بد به زابلستان به بست و به غزنین و کابلستان بنا به گفته مؤلف سعدی در 29 قطعه از سرودههای خود از کلمه «شیراز» یاد میکند. از این 29 قطعه 27 قطعه از شیراز تعریف میکند و در 2 شعر با دلگیری از شیراز یاد میکند. دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم * * * سعدیا حب وطن گر چه حدیثی است صحیح نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم اما سعدی در 27 شعر دیگر شیفتگی و وابستگی و عشق خود را به شیراز می نمایاند. چند نمونه: در اقصای عالم بگشتم بسی به سر بردم ایام با هر کسی تمتع به هر گوشهای یافتم زهر خرمنی خوشهای یافتم چو پاکان شیراز خاکی نهاد ندیدم که رحمت برین خاک باد * * * خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد لاجرم بلبل خوشگوی دگر باز آمد میلش از شام به شیراز به خسرو مانست که به اندیشه شیرین ز شکر باز آمد * * * خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز که برکند دل مرد مسافر از وطنش * * * باد صبح و خاک شیراز آتشی است هر کرا در وی گرفت آرام نیست اما حافظ در مقام مقایسه دلبستگی بیشتری به شیراز داشته چون هیچگاه چون سعدی رنج سفر را بر خود هموار نکرد و تا آخر عمر در شیراز ماند و یکی دو سفرش به یزد و جزیره هرمز نیز نیمه تمام ماند. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را * * * شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است * * * فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز * * * خوشا شیراز و وضع بی مثالش خداوندا نگهدار از زوالش * * * هوای منزل یار آب زندگانی ماست صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم * * * اگر چه زنده رود آب حیات است ولی شیراز ما از اصفهان به * * * به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی فصل بعد یکسره به «شیراز در شعر شاعران ایران» اختصاص دارد. امکان اینکه بسیاری از اشعار دیگر شاعران از دید مؤلف مخفی مانده باشد زیاد است. اما در این مورد سیروس رومی به درستی دست نیاز به طرف خوانندگان دراز کرده و برای جلد دوم از آنها یاری طلبیده است. *قسمتی از شعر زندهیاد «منوچهر آتشی» این جا که من نشستهام در قاب این دریچه که من میبینم شیراز شکل سرو است سروی به شکل قلب قلبی به رنگ سبز -میان دو نارون- دو نارون، دو گنبد سرسبز از مسجد بهار *احمدرضا احمدی از شیراز گفت: برخاست ترک روز گفت ترک عمر گفت سفیدپوش بود غریب بود از عصا دور بود غزل را خواند گریه را طلب کرد به کنار ما آمد بر زمین نشست تحمل خزان نداشت از شیراز گفت .... *بابا طاهر سپاهونم، سپاهونم چه جایی که هر یاری گرفتم بی وفا بی شوم واشم روم تا سوی شیراز که هر یاری گرفتم بی وفا بی *ملکالشعرای بهار بود آیا که دگر باره به شیراز رسم بار دیگر به مراد دل خود باز رسم *سیمین بهبهانی شیرازه بستهام غزلی را به نامهای شیراز اگر قبول کند ارمغان شود *احمد گلچین معانی دامن مکش به ناز، که این دردمند عشق ناز ار کشید، ز نوگل شیراز میکشد «گلچین» رهم به گلشن شیراز بسته است وین پرشکسته حسرت پرواز میکشد در فصل شیراز و شاعران فارس دست مؤلف بازتر بوده و به منابع بیشتری دسترسی داشته است. *حسن امداد اگر پارس این سان پر آوازه است ورا شهر شیراز شیرازه است بهشت برین است شیراز من چو خفته است آن جا بسی راز من *منصور اوجی شیراز، نام دیگر من عمر را چه بهایی است؟ و حیات را؟ از انارها تو مگوی و از لیموها که تمامی سیبهای خاک را هم بوییده بودم، انگار و به دور ریخته بودم، انگار و تمامی لادنها گلهای یاس را بابونه را آویشن کوهی را نعنا را تا رسیدم به تو، من در آن دم آتش برهنه بر خنکای مرمرها میرفتیم، انگار در آستانه ازل شیراز، نام دیگر من بود و تو نارنجستان عطر بهار نارنج بادام تر غزل غزل من! *پرویز خائفی «شیراز، بی تو» کاش ای امید گمشده من روزی امید آمدنت بود با این دلی که سوخته خاموش روزی امید ساختنت بود ای کاشکی دوباره در این شهر من بودم و تو بودی و شب بود سرمست از شراب تمنا دل، دشت شعله، تن همه تب بود ای کاش باز، در شب این شهر لبخند هر ستاره تو بودی بیتاب از نوازش مهتاب من بودم و دوباره تو بودی ای کاش باز- باز چه گویم؟ بی تو، حیات بار گران است مهتاب، گریههای دریغ است شیراز، جاودانه خزان است ای کاش، آرزوی محال است دیگر امید آمدنت نیست با این دلی که سوخته خاموش آوخ، امید ساختنت نیست *کاظم شیعتی فاتح دروازه آن خنده ناز توأم عاشق یک لاقبا رند غزل باز شدهام سینهام آکنده از عطر بهار و نسترن یادبود کوچههای تنگ شیراز توأم شاعران زیادند و مجال کم. همین جا عذرخواهی میکنم چرا که نمونه آوردن اجباراً به حذف میانجامد. شاید اگر بدینگونه معرفی نمیکردم بهتر بود. اما دوستان مرا خواهند بخشید. این فقط یک معرفی کوتاه و مختصر است. همه چیز در کتاب است و در آنجا همت سیروس رومی راهگشا بوده است، وگرنه نگارنده دستی خسته دارد و سطوری اندک که چاپ میشود. *احمد حجتی دیرگاهیست که بیانبازم دل ز کف دادهای از شیرازم شاعرم، در فن شعرم قادر پدرم شاعر و جدم شاعر بلبل آواز اگر سر میداد خبر از مرگ صنوبر میداد.(الخ) *غلامحسن اولاد گل نازم گل نازم گل ناز پرستوی دلم پر میزند باز وضو با آب رکنآباد بستم کاذان ظهر برگردی به شیراز *شاپور پساوند کنام شرزه شیران است شیراز قلم دست دلیران است شیراز سخن را سخته باید گفت اینجا عصای دست شیراز است اینجا *صدرا ذوالریاستین ای شهر چکامه آفرین، ای شیراز انگشتر شعر را نگین ای شیراز با یاد تو چشم غزلم بارانی است ای قلب تپنده زمین ای شیراز *شاپور بنیاد از نام تو شیراز/ میافتد/ صدای صبح/ در ورطه شعر/- (اما شکسته نمیشود)- تنها/ خانه میکند در درازای زمان/ نام تو شیراز معنی میگیرد/ ای نام/ شکسته نمیشود/ میشکند *منصور پایمرد (قسمتی از شعر) دوستت دارم/ بهارانت را/ آسمانت را/ صبح خمارآلود و پسین دلگشایت را / گنجشکان و کودکانت را/ سبزههای سیه چشمت را/ زخم هایی را که میزنی/ و بوسههایی را که میبخشی/ شیراز را دوست دارم/ شاعرانش را بیشتر/ گرچه شاعران اهل هر کجای جهان که باشند/ شیرازیاند! *شاپور جورکش (قسمتی از شعر) باز سوسن، باز قمری/ بلبل باغ نغمهخوان است/ باز شیراز اردیبهشتی/ غرق محبوبه و ارغوان است/ از بهار خوش عطر نارنج/ کهکشانی بهرسو روان است *محمدرضا خالصی (قسمتی از شعر) صد کوچه باغ/ سرو/ شیراز تا کاشمر/ و ترد طواسین/ خندهها/ آمیزهای است/ ز جادوی/ جبریل و شعر و زن *عزیز شبانی به بال عشق تا پرواز کردم هزاران بند از پر، باز کردم به پای تربت حافظ رسیدم طواف کعبه در شیراز کردم *شهرام شمس پور (قسمتی از شعر) آئینه خوب و بد شیراز نجیبم هم سایه این خاک منم منزلم اینجاست من لحظهای از فصل پرآشوب زمانم گر خشکم اگر سبز همه حاصلم اینجاست دریای صبورم که در آرامش و طوفان چون موج گریزم نبود ساحلم اینجاست *صادق همایونی (قسمتی از شعر) کاش، در این خانه بی بام و روزن/ با همه بیگانه بودم/ مرغکی، آواره از کاشانه بودم/ کاش، در زیر سپهر سربی صبح بهاران/ خنده خورشید بودم/ ناله لرزان سیم ساز بودم/ عطر بودم، تا شوم گم در شکوفه/ آسمان آبی شیراز بودم *ناصر امامی (قسمتی از شعر) باغ و بستان به کجا، زمزمه ساز کجاست راحت جان من و محرم و همراز کجاست؟ همچو فرهاد به شیرین صفتان دل دادیم آن که با این دل شیدا شده دمساز کجاست؟ محفل شعر و ادب- جلوه ز حسن تو گرفت حافظ خوش سخن و سعدی شیراز کجاست؟ * * * فصل بعد شیراز در فرهنگ مردم نام دارد. مؤلف بیشتر از دو منبع- ترانههای محلی فارس گردآوری استاد صادق همایونی و «شیراز در ترانههای محلی» از کتاب «سیری در ترانههای محلی»- استفاده کرده است. تو در لاری و من از لار سیرم تو در شیراز و من در گرمسیرم بخور از آب رکنی نوش جونت که من از آب رکنی بی نصیبم * * * جینگ جینگ ساز میات از بالای شیراز میات دست کنید چکمهاش در آرید بوی مشک از پاش میات یک دوبیتی از علی ترکی بیا شیراز و باغ دلگشا بین فضائی خرم و دل آشنا بین در این موسم که پرجوشند مرغان گلستانی پر از شور و نوا بین * * * از قسمت شیراز و شوخ طبعی، شعری از «احمد مقاره» انتخاب شد سومین شهر ادب گر نشدیم احتمال شدن چار که هست کاردان نیست اگر در شیراز غم مخور آدم بیکار که هست بهر اشعار من طنزنویس گوشهای از ته انبار که هست طبع چون گل شده گر پژمرده طبع چون ساقه و چون خار که هست دکتر ار نیست در این درمانگاه ناله و ضجه بیمار که هست شهر ما از رده خارج شده است دست دوم خر و سمسار که هست گنج، سهم دگران گر شده است بشود قسمت ما مار که هست دگران در پی کارند و تلاش کار اگر نیست ولش، یار که هست گر عملکرد ضعیف است نترس قدرت صوری آمار که هست بهر چرخیدن گرد خودمان اسب عصاری و پرگار که هست خبری نیست اگر از اجرا صحبت آن توی اخبار که هست قلم اهل قلم گر خشک است برگه و کاغذ A4 که هست گر در این شهر گره نگشایند رسم برچیدن طومار که هست قند اگر نیست در این شهر ترش احمد و طنز شکربار که هست * * * اتفاقات و حوادث سوژه بسیار خوبی برای شاعران بوده است. وصال شیرازی و ... این وقایع را به شعر کشیدهاند. موضوعهای قحطی و برف نیز شهرام شمس پور، وصال، قاآنی، میرزا احمد نقیب الممالک، دکتر عبدالرسول یزدان پناهی را به خود مشغول داشته است. یزدان پناهی برف بارید بعد هفده سال شهر شیراز میشود چو بهشت در بهاران به شادی و امید رخت باید کشید بر لب کشت * * * شاعرانی که در اشعار به گویش شیرازی کار کردهاند. به قضاوت مؤلف کتاب عبارتند از: جمال پیمان، غلامعلی خوشبخت، سیروس دادرس، بیژن سمندر، یداله طارمی، امیر همایون، یزدان پور. یداله طارمی میگنم بری چی چی تو شِر شیرازی میگی همهاش از عاشقی یُ عشوه و طنازی میگی میگنم بری چی چی همش روایت میکنی از کارُی قدیمییا میشینی حکایت میکنی * * * از قسمت «شیراز در ترانهها تصنیفها» این شعر از قدسیه سعدی نژاد انتخاب شد. خواننده آن «صمد عقاب» بود. البته قسمتی از آن. میون دخترون ماه منیری جونم به نرمی همچو دیبا و حریری جونم دلم رو عاقبت بردی به غربت جونم چه زیبایی الهی که نمیری جونم راه شیراز برای تو دوره هیکل نازنینت بلوره غم مخور میرم و برمیگردم با تو نومزاد و همسر میگردم * * *
حافظ و مولوي را ميتوان «مركز باور» دانست. در واقع آنها «مركزي» را در منظومه فكري خود قرار ميدهند كه رستگاري بر مبناي پيروي از حكم او امكانپذير است و راه نجات تنها در سايه اطاعت از او ميسر ميشود. به عبارت ديگر حقيقت، تنها در اختيار «انسان نمونه» است و ديگران حقيقت را تنها ميتوانند از دستان او بگيرند و خود به تنهايي قادر به دريافت آن نيستند. برخلاف اين دو شاعر خيام نگاهي به «انسان نمونه» ندارد. خيام «مركز باور» نيست و اصولاً در منظومه فكري او «انسان نمونه» و اطاعت بيچون و چرا از وي جايي ندارد. جهاننگري خيام بر «خوش بودن» استوار است كه اين خوش بودن هم در سايه اطاعت از ديگري به دست نميآيد بلكه اين خود فرد است كه پس از غور و دقت در جهان پيرامون به آن ميرسد. با اين مقدمه بايد ديد هر يك از اين دو نوع نگاه (مولوي و حافظ به عنوان يك طيف و خيام به عنوان طيف ديگر) چه ويژگيهايي دارند و نتايجي كه به همراه آنها زاده ميشود، چيست؟
حافظ مركزي را كه معرفي ميكند «پير مغان» يا «پير طريقت» و امثال آن مينامد و براي مولوي اين مركز، شخصي است به نام «شمس تبريزي». به عبارت ديگر در انديشه اين دو شاعر «مركز» يك «فرد» است؛ فردي كه ويژگيهاي خاص خود را دارد و شايسته برتري است. در اينكه «مركز» در انديشه مولوي يك فرد به نام «شمس» است ترديدي نيست اما در مورد حافظ برخي اين نكته را طرح ميكنند كه «پير مغان» يا «پير طريقت» در انديشه حافظ «انسان كامل» يا «انسان نمونه» است و در زندگي او چنين پيري وجود نداشته است. ميتوان اين موضوع را پذيرفت. اما نكتهاي كه اين گروه از نظر دور ميدارند آن است كه «پير مغان» يا «پير طريقت» گرچه «انسان نمونه» يا «انسان كامل» است و در زندگي حافظ وجود خارجي نداشته است اما در منظومه فكري او وجود اين «انسان نمونه» در زندگي آدمي محال نيست. به عبارت ديگر «پير مغان» از نظر حافظ انسان كاملي است كه بالقوه ميتواند در زمين وجود داشته باشد. حتي اگر اينگونه هم قضيه را نبينيم بايد گفت در تئوري حافظ بهتر است چنين شخصي وجود داشته باشد و اگر فردي به اين «انسان كامل يا نمونه» دست يافت بايد از او پيروي مطلق كند. چنين نگاهي در انديشه بسياري از اديبان، عارفان، فلاسفه و نظريهپردازان علوم مختلف از جمله علم سياست ديده ميشود. به عنوان نمونه اگر افلاطون در نظريه خود به «فيلسوف شاه» اشاره دارد كه بهترين رهبر براي يك جامعه است، به اين معنا نيست كه چنين رهبر آرماني در زماني كه افلاطون نظريه خود را طرح ميكرده وجود داشته و اين فيلسوف به چنين فردي دست يافته و او را ميشناخته است بلكه مهم آن است كه وي چنين فرضيهاي را مطرح ميكند تا جامعه و مردم به دنبال يافتن چنين فردي براي هدايت و رهبري خود باشند. در واقع به نظر افلاطون گرچه اين «رهبر نمونه» و «انسان كامل» در زمان ارائه نظريه، وجود خارجي ندارد اما پيدا شدن چنين رهبري غيرممكن و محال نيست و ميتوان به آن دست يافت و جامعه را به او سپرد و اطاعتش كرد. چنين حكم و موضوعي درباره حافظ هم صدق ميكند. مهم اين نيست كه حافظ، آنچنان كه مولوي در زمان حيات خود پير مغاني به نام شمس تبريزي پيدا كرد، به كسي كه «پير مغان» يا «پير طريقت» او باشد دست نيافت بلكه مهم آن است كه وي با طرح اين نظريه، وجود يك «مركز» را براي نجات و رهايي افراد لازم ميداند و اعتقاد دارد «فرد» براي رهايي و نجات بايد چنين «مركزي» را پيدا كند. همچنان كه در زمان حيات حافظ و نيز پيش و پس از او، بسياري از افراد در چارچوب چنين نظريهاي فردي را به عنوان «پير مغان» يا «پير طريقت» خود يافته و براي نجات به او متوسل و تابع محض او شده بودند. به اين ترتيب در نگاه حافظ «پير مغان» يك «انسان» است نه «غيرانسان»؛ انساني كه ميتواند وجود داشته باشد و افراد براي رستگاري بايد پيرامون اين مركز قرار گيرند و حول آن بچرخند و بنده او باشند و او را قبله خود قرار دهند: «بنده پير مغانم كه ز جهلم برهاند» (حافظ) يا «قبله، شمسالدين تبريزي بود». (مولوي)
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی سراینده دلنشینترین غزلهای فارسی که پیامآور عشق و محبت است، با سخنانی آکنده از صفا و صمیمیت همگان را امید میبخشد و به مروت و مدارا میخواند. راز و رمز جاودانگی حافظ و محبوبیتش همین عشق است که آن را از هیچ انسانی دریغ نمیدارد. از آن به دیر مغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست بادا که این آتش در دل دوستدارانش نیز همواره شعلهور و روشنیبخش باشد. جایگاه جهانی حافظ بیانگر این واقعیت است که حافظ مقامی فراتر از یک شاعر و استاد سخن دارد و رسالتی بالاتر از زیبا سخن گفتن برای خود قایل بوده است، او بزرگ معلمی است که میکوشد تا همگان را به همزیستی در سایهسار خوشدلی و حسن نظر نسبت به واقعیت بیرونی فرا بخواند و به مخاطبان خود بیاموزد که انسان خود سرچشمه شادکامیها و رضایتمندیهاست و برخورداریهای مادی به دلیل گذرا بودن حسرت به دنبال دارد. در این دنیا اگر سودیست با درویشِ خرسند است خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی واسطهای که ورود حافظ را به هر دیار و خانه و قلبی میسّر میسازد نگاه انسانی او به هستی است. حافظ با اعتراف به این حقیقت تلخ که همه انسانها در عالم خاکی در معرض لغزشهای نفسانی هستند از آنها میخواهد نگاهی تسامحآمیز به یکدیگر داشته باشند. جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعوی بیگناهی حافظ راه خلاصی از تنگناهای نفسانی و رستگاری را پرهیز از خودبینی و کیش شخصیت میداند. تا عقل و فضل بینی، بیمعرفت نشینی یک نکتهات بگویم،خود را مبین که رستی اگر چه غزلیات حافظ را میتوان در ردیف ادبیات تعلیمی جای داد اما نصایح حافظ آمیخته با لطافت و ظرافتی است که به مخاطب آرامش میدهد و او را مهیّا میسازد تا ابتدا نگاهش را به هستی تغییر دهد. در واقع حافظ تلاش میکند که ابتدا نگریستنی دیگر را به ما بیاموزد و ما را در فضایی قرار دهد که آمادگی پذیرش توصیههای انسانی او را داشته باشیم. مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها *** ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا *** حافظ اقبال و رویکرد دنیا به آدمیان را به اندازهای کوتاه و گذرا توصیف میکند که گویی افسانهای بیش نیست و در ادامه مخاطب شعر خود را به نیکی کردن در حق یاران ترغیب میکند. در واقع میگوید که آنچه میماند نیکی است و آنچه میگذرد فرصت نیکی کردن است. بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند بخشی از همت حافظ در غزلیاتش صرف بیان این حقیقت شده است که انسان متعلق به جهان برتر و بهشت است و نباید خود را اسیر تعلقات دنیوی کند. حافظ رسیدن به بالاترین مراتب کمال و جهان برتر را در گرو پایبندی به معیارهای الهی میداند. تو را ز کنگرهی عرش میزنند سفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است *** حیف است طایری چو تو در خاکدان غم زینجا به آشیان وفا میفرستمت *** حافظ بیشترین نفرینها و نفرتها را نثار ریاکاری، دروغ و تزویر میکند و ریاکاری را آتشی میداند که خرمن دین را خاکستر خواهد کرد. آتش زهد ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ این خرقهی پشمینه بینداز و برو *** چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم حافظ پیوندی ناگسستنی با غزلیاتش دارد و گریز رندانهاش از اینکه منتسب به طیفی خاص باشد به این دلیل آشکار بازمیگردد که طیفهای اجتماعی در آن زمان به اقتضای زمانه آلودگیهایی داشتهاند، یکی ریاکار بوده، دیگری خونخوار، یکی در مال وقفی تصرف میکرده و دیگری جایگاهی فروتر از شایستگیهایش داشته و... حافظ نمیخواسته که در ردیف آنها قرار گیرد و ضمن اینکه به همه آنها تاخته و نقاب از چهره آنها برداشته از نصیحت نیز دریغ نکرده و رسم نوعدوستی را در حق آنها به جای آورده است. به هر حال دیوان حافظ اکنون چونان گوهر گرانبهایی در اختیار ماست. بیگمان بهرهگیری از ذخایر فرهنگی به مراتب با اهمیتتر از بهرهگیری از ذخایر مادی است و در واقع زمینهساز آن است. متأسفانه آنچه مانع بهرهمندی کامل نسل کنونی از گنجینههای نهفته در دیوان حافظ است چنگاندازی طیفهای گوناگون فکری به شخصیت این چهرهی جهانی است. این که هر کسی میخواهد حافظ را به گونهای معرفی کند که خود میخواهد. در حالی که شخصیتهایی نظیر حافظ که جزو ذخایر انسانی هستند را نمیتوان نماینده نگرشی خاص معرفی کرد. مقامی که حافظ بدان دست یافته از غربت او و ناهمگونیاش با دیگران سرچشمه میگیرد. غریبی، زاد و توشه رهروان راه عشق است. هر چه غریبتر والاتر. همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیدهام که مپرس